«استاندارِ تنفس‌های آگاه»

عبارت –دکتر سید مختار گنجیگویی نه رئیس که «پزشکِ استان» بود؛ جراحی که چاقوی سیاست را نه بر پوست که بر رگ‌های نامرئیِ جامعه می‌کشید. هر تصمیمش ,پالسِ اکسیژنی, بود به شش‌های خستهٔ شهرها، و نسخه‌هایش نه بر کاغذ که بر ,پوسترِ جغرافیا, نوشته می‌شد.  

 

میزش اتاق عمل بود بی در و دیوار:  

-«آمایش سرزمین» را با دقتی برابرِ ,کالبدشکافیِ بالینی, می‌خواند،  

– «بودجه‌بندی»را نه تقسیم پول که ,تزریقِ سرمِ حیات, می‌دانست،  

– و پروژه‌های نیمه‌کاره را چونان ,بافت‌های نکروزه, شناسایی می‌کرد — یا احیا می‌کرد، یا قاطعانه برمی‌داشت.  

 

حکمرانی‌اش «فیزیولوژیِ قدرت» بود:  

– «سیاست‌هایش» هورمون‌های رشد بودند، ترشح‌شان آهسته اما تأثیرشان بالینی.  

– «فرمان‌های اضطراری» پیام‌های عصبی بودند، سریع و برق‌آسا.  

– و نظارتِ همیشگی‌اش، کاری از جنس «سامانهٔ ایمنی» — بی‌صدا، دقیق، و بی‌امان.  

 

در دیالوگِ مدیریتش، ,فیدبک, واژه‌ای مقدس بود؛ چونان که بدن، درد را فریاد می‌زند و مغز پاسخ می‌دهد، او هم گوش‌هایش را به زمینِ استان چسبانده بود:  

– اگر روستایی خشک می‌شد، انگار ,کلیه‌ای از کار افتاده, بود و طرح‌های آبرسانی را دیالیز می‌کرد.  

– اگر ترافیک شهر می‌پیچید، گویی ,انسدادِ عروقِ کرونر, داشت و باید بای‌پَس می‌زد.  

 

«مسئولیت» نزد او نه شعار که ,رفلکسِ حیاتی, بود — مثل ضربانِ قلب که نگوییم “چرا می‌زنی؟” بگوییم “نمی‌تواند نزند!” و این بود که خوابِ غفلت به چشمانِ دستگاه‌هایش راه نمی‌یافت.  

 

پایانِ حکایت، استانش نه ماشین که «اندام‌واره‌ای زنده» بود:  

– «رشدِ اقتصادی» اش مثل ترشحِ هورمون‌های آنابولیک،  

– «امنیتِ اجتماعی» اش مثل عملکردِ میلین بر رشته‌های عصبی،  

– و ،«آرامشِ مردم» اش مثل موج‌های آلفای مغز، پیش از بیداریِ باشکوهِ توسعه…  

 

«حکمرانی زیستی» می‌خواندندش — مردی که ارگانهای دولتی را نه اداره که «درمان» می‌کرد!….

 

*استاد دانشگاه علوم پزشکی  بابل

مطالب مرتبط

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x