عبارت – عالین نجاتی: کوچک که بودم با فاختهها حرف میزدم و خیال میکردم پرندگان رازهای مرا در گوش ابرها زمزمه میکنند و آنگاه که باران ببارد، یعنی قرار است آرزوهایم برآورده شود. باران برای ما شمالیها، حکم همسایه را دارد که عادت داریم همواره صدایش را بشنویم، در کوچه چشمبهچشم شویم و هرگاه درب خانه را باز میکنیم به لبخندی یکدیگر را مهمان کنیم.
بنابراین اگر خشکسالی شود و ابرها دست و دلبازیشان را از ما دریغ کنند، به مردهگانی متحرک میمانیم که نشانی خانه را گم کردهاند. باران برای ما ریسمانی است که راه آسمان را هموار میکند و میتوانیم بدان چنگ بیاندازیم و خود را بالا بکشیم.
در روزهای روشن اواخر دههی شصت تا اواخر دههی هفتاد، که هنوز خبری از تحریم و تحقیر و تنهایی نبود، اگرچه شهرها توسعه نیافته بودند و با بارانهای طولانی مدت، که گاهی تا یک هفته طول میکشید، تردد در آنها دشوار میشد، اما جوبهای آب، خاک حاصلخیز، آبدانان و چاههای عمیق مانع از سیلاب میشد و چون هنوز لشگر اتومبیلها مثل مهاجران جنگزده در شهر، آواره نبودند خبری از ترافیک و صدای ممتد بوقها نبود.
آن روزها سواره حال پیاده را میفهمید و اجازه نمیداد زیر باران بماند. مثل امروز نبود که اگر داد نزنی “دربست” برایات تره هم خرد نکنند. آنروزها وقتی هوا سرد میشد همسایهها بهیکدیگر چراغ قرض میدادند و کاسبان بازار حال فقرا را هنگام خرید بخاری و علاالدین درک میکردند و مثل امروز نبود که منتظر بمانند همشهری در مضیقه بیافتد تا جنس موردنیازش را گرانتر بهاو بفروشند.
امروز اما نه از بارانهای سمج و طولانی خبری هست، نه از همسایه و کاسبان منصف. امروز دستها به آسمان است که مبادا باران شدید شود تا مبادا برق و گاز قطع شوند، تورم نیازهای زمستانی کمرت را بشکند، در ترافیک ناچار به دربست گرفتن شوی.
امروز شهر توان چند ساعت بارندگی معمولی را ندارد. با کمترین بارش ساری قفل میشود، اتومبیلها مثل رنگهای خامدستانه بر تابلوی نقاشی مبتدی درهم فرومیروند و مردم که روزی زیر باران قهقهه میزدند و شادی را در آب حل میکردند و لاجرعه سر میکشیدند دلودماغ ندارند.
جوبهای شهر که روزگاری دست آب را میگرفتند و به سمت شمال میدویدند، امروز مملو از زباله، بدل به سدهایی از کثافت شدهاند که راه را بر آب میبندند و شهر را بدل به دریاچه میکنند.
خلاصه اینکه گویا هرآنچه روزگاری مایه دلگرمی و نشاط بود، اینک دستمایه دردسر و رنج شده است و بیم آن میرود که اگر باران سر بازایستادن نداشته باشد، سیل شهر را از جا بکند.
ساری دیگر آمادگی بارانهای لبریز دههٔ ۶۰ را ندارد. شهرداری در ضعیفترین دورهی تاریخی خود قرار گرفته و اگر پروژه هدایت آبهای سطحی در دورهی عبوری عملیاتی نمیشد، خدا میداند چه بر سر شهر میآمد.
در چنین محاقی، شهروندان باید بار ناکامی مدیران شهری، استانی و ملی را خود بهدوش بکشند و حداقل خودشان به یاری هم بیایند. کاسبان زبالهها را در جوب آب نریزند، رانندگان تاکسی مسافران را در طمع دربستی زیر باران رها نکنند، فروشندگان چتر و بخاری و چکمه و کلاه و دستکش را گرانتر نفروشند و آنها که دستشان میرسد کارتنخوابها را در خیابان رها نکنند. و اما گربهها، این پستانداران دلربا، این پرسهزنان پیادهروها و این دارندگان چشمهای معصوم محتاج سرپناهی برای فرار از باران هستند، درب خانهها و مغازههایمان را بر آنها نبندیم و اگر میتوانیم در کنج کوچه و محله سرپناهی برایشان فراهم آوریم.
کوچک که بودم میگفتند: ” به دعای گربهسیاه بارون نمیاد”، امادمن بارها بهچشم خود گربههای سیاهی را دیدم که تا چشم روبه آسمان کردند، باران باریدن گرفت.