عالین نجاتی: از دیرباز گفتهاند: سالی که نکوست از بهارش پیداست، و بر اساس همین برهان؛ برای اینکه بفهمیم چرا سال ۱۴۰۳ یکی از عجیبترین و پرحادثهترین سالهای ایران معاصر است، کافیست به وقایع رخ داده در بهار امسال نگاهی بیاندازیم.
از خونینترین حادثه تروریستی روسیه یعنی “حمله داعش به تالار کنسرت در شهر کروکوس در حومه مسکو” که بیش از ۱۱۵ کشته و ۱۴۰ مجروح بهجای گذاشت، تا حمله بیسابقه و غیرقابل پیشبینی اسرائیل به “ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق” و شهادت ۷ ایرانی ازجمله سردار محمدرضا زاهدی( یکی از مهمترین چهرههای سپاه قدس)، حکایت از آغاز سالی دشوار و عجیب برای ایران و جهان داشت.
نهایتا حمله اسرائیل به کنسولگری کشورمان دستمایهی نخستین تقابل مستقیم ایران و اسرائیل شد، تقابلی که باباش در قامت اسم رمز «وعده صادق۳» همچنان باز است.
سالی که ایران رئیسجمهورش را در سانحهی هوایی از دست داد و در انتخاباتی زودهنگام کسی در پاستور جایگزین او شد، که حتی خودش هم فکرش را نمیکرد.
در سالجاری سیر حوادث به اندازه یک قرن منقبض گردید و این کُرهی آبی، چنان بر خاک فروافتاد که غبارش تا سالها فروننشیند.
وقایع اتفاقیه با چنان سرعت خیرهکنندهای واقع گردید که حتی فرصت تحلیل را از اهل نظر دریغ کرد و نخبگان را در تکاپوی رسیدن به خود از نفس انداخت.
درحالیکه علامتِ سوالِ بزرگِ درگذشت رئیسجمهور، مثل آفتابِ صلاهظهر میدرخشید، ناگهان خورشیدِ مسعود پزشکیان از شمال شرقی ایران طلوع کرد و هنوز در آسمان سیاست ایران جاگیر نشده بود که ترور اسماعیل هنیه در تهران، همهجا را همچون شب در تاریکی و سکوت فرو برد و حتی اجازه نداد ماهعسل دولت چهاردهم ۲۴ ساعت هم دوام بیاورد.
جمهوری اسلامی هرآنچه در عرض ۲۵سال و به زحمت در سوریه بهدست آورده بود، درچشم برهمزدنی از کف داد و حزبالله بزرگترین متحدش در خاورمیانه با شهادت دبیرکلاش بهشدت ضعیف شد. وضعیت در عراق و یمن هم بهشکل معناداری تغییر کرد و نهایتا حضور ترامپ در کاخ سفید چنان عرصه را تنگ کرد که عبدالناصر همتی که فرسنگها دورتر از آمریکا وزیر اقتصاد ایران بود، بعنوان نخستین قربانی فشار حداکثری با رأی نمایندگان مجلس برکنار شد.
بنابراین بهترین نمونه برای ضربالمثلی که در آغاز متن آوردم، سالیست که اندکی به پایاناش مانده است. امسال حاوی درسهای عمیقی برای ایرانیان بود. سال فقر و رنج و بیبرقی، سال شگفتانههای فراوان که با صدای بلند این آواز را تحریر میکند:” کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس”
اگرچه در ظاهر یکسال بر ما ایرانیان گذشته، اما اگر چشمها زبان داشتند، یکصدا فریاد میزدند که قرنی بر ما گذشته و عجب آنکه حاکمان هشدار میدهند سال آینده؛ سال دشوارتری است و عجیبتر اینکه ایرانیان پاسخ میدهند: بالاتر از سیاهی، رنگی نیست.
و اما آدمی چیست، جز پتینهای پوست و گوشت بر پارهای از استخوان که به لطف امید و رویا زنده است؟ آدمی بی رویا، بی امید، بی لبخند، هرچه باشد آدم نیست! آدمی بی فردا، چنان در اینکِ خویش سرگردان است که حتی گذشته را به یاد نمیآورد.
نگارنده این متن بیش از ۳ سال است که به تعداد انگشتان یک دست هم مطلبی در فضای رسانهای ننوشته، اما در کمال تعجب این ناامیدیِ عمیق و قحطسالی بسان آنچه در بوستان سعدی بر دمشق گذشت، نه تنها عاشقی را از یادم نبرد که همچون موریانه به مجسمه تنهاییام رسوخ کرد و این بُتِ عیار را شکست. بیم آنچه ممکن است بر سر ایرانیان بیاید چنان خواب مرا آشفته است که هراس دارم، کار از کار بگذرد و شرمندهی وجدان خویش باشم که چرا کاری نکردم، کاغذی به مُرکّب سیاه ننمودم و به قدر وسع خویش به یاری مام میهن برنخاستم. آنچه به ظاهر موجبات ناامیدی است، مرا توانی دوباره داده و دلیلی شده است برای دوباره نوشتن در رسانه.
ایران در چُنان وضعیت مخاطرهآمیزی است و لاشخورهای فساد آنچِنان بر گِرد این گربهی زخمی حلقه زدهاند که هیچ فرصتی برای تعلل نیست و من نمیخواهم در زمره کسانی باشم که یا سکوت پیشه کردند، یا به هوای بهچنگ آوردن استخوانی از این صید با لاشخورها همسفره شدند.
بیش از هر زمان دیگری از سیاستورزی جناحی و بازی دوقطبیِ چپوراست دورم و احساس میکنم “برای ایران” باید کاری کرد، که اگر نباشد این کهندژ استوار، اثری از کماندار و نانوا و پهلوان نخواهد ماند.
وضعیت امروز اگرچه رنجآور و تلخ است، اما از آن جهت برایم شیرین شده که دریافتم تا چه اندازه عاشق ایرانم.