یادداشت سردبیرـ عالین نجاتی: نوشتن از مسئولان دولت سیزدهم کار دشواری است. اکثر آنها بیش از آنکه فرزند زمانهی خود باشند، بندهی ایدئولوژیهایی بودند که از نظر ایشان خللناپذیر مینمود و فرقی نداشت که نظر اکثریت جامعه دربارهی کُنشهایشان چه باشد. نسل جدید را درک نمیکردند و نسخههای ضربتی برای حل مسائلی میپیچیدند که نیازمند مداقه و شناختی عمیق بود و به همین خاطر تنشهای اجتماعی و سیاسی در دولت سیزدهم به اوج خود رسید و بیرونقترین انتخاباتهای تاریخ جمهوری اسلامی ایران در همین دوران رقم خورد.
اما در همین دولت هم رجالی یافت میشوندکه مدام به ریسمان ایدئولوژی چنگ نمیزنند و سعی در درک موقعیتهای جدید دارند. سیاستمدارانی که حضورشان در دولت توسط تندروها تحمل نمیشد و مثل آخرین سرباز باقیمانده در سنگر با زخمهای خود تنها مانده بودند. محمدعلی نوبخت؛ فرماندار ساری یکی از بهترین نمونههای چنین افرادی است که حکم وصله ی ناجور را دارند و در این ۳ سال آماج حملات پیاپی تندروهایی بودند که به شکلی واضح در دولت دستِ بالا را داشتند.
فرزند شهیدی که دانشآموخته علوم سیاسی است و از نخستین روزهای اقامتش در ساختمان سنگی امیرمازندرانی آماج حملات شدید رادیکالهایی قرار گرفت که کوچکترین سهمی برای نرمش و رواداری قائل نبودند و اعتقاد داشتند که باید کار را یکسره کرد.
نوبخت بیشک نخستین فرماندار در مازندران است که برای اولین بار پایش به کافهها باز شد و این پاتوقهای شهری را به مثابه کتابی باز از رفتارشناسی جامعهی شهری درک کرد. در دولتی که حرف زدن از طالقانی و بهشتی و مطهری نیز دشوار بود، او از محمدعلی فروغی سخن گفت و نشان دادن که چگونه میتوان از کنشهای سیاسی ذکاالملک، آینهای برای عمل در شرایط حساس به دست داد. پیش از او فرمانداری چیزی بیش از محلی برای ثبتنام یارانهها، نصب بخشداران و برگزاری شورای تامین نبود، اما نوبخت این مرکز سیاسی و اجتماعی را به خیمهی علوم انسانی بدل کرد تا نشان دهد بار معنایی فرمانداری چیزی بیشتر از رتق و فتق امور روزمره است و میتواند به مرکزی برای درک «فرمان» به مثابه حکمی جامعهشناختی بدل شود.
بی شک اگر او نبود، عوارضِ حوادث بعد از مرگ تاسفبار مهسا امینی در ساری به مراتب بیش از آنچه شاهدش هستیم، میبود و اگر بر همان مسیری که بسیاری از فرمانداران دیگر طی کردند، پای میگذاشت امروز ساری در عزلت و تنهایی بیشتری قرار داشت.
متاسفانه امکان بیان بسیاری از رفتارهای بیسابقه و مفید نوبخت ـ به دلایل مختلف ـ فراهم نیست و بیم آن می رود که ذکر آنها بیش از آنکه برای وی فایدهای داشته باشد، به زیانش تمام شود اما برای درک آنچه او می گوید و میخواهد ذکر چند نکته ضروری است.
- نوبخت برخلاف همقطارانش برای فرهنگ ارزشی ذاتی قائل است و اعتقاد دارد که سیاست نباید بر گلوی فرهنگ چنگ بیاندازد. این گزاره شاید در نگاه اول چیزی بیش از جملهای قصار به نظر نرسد اما وقتی اهمیت آن را درک می کنیم که به رفتارهای فرهنگی دولت سیزدهم نگاهی دقیقتر بیاندازیم و ببینیم که چگونه فرهنگ بهمثابه بنمایهی رفتارهای اجتماعی و مسیر ارتباط حاکمیت و ملت به کنج عزلت رانده شد و سایه سنگین سیاست آن را مثل هیولایی بلعید. تقدم فرهنگ بر سیاست در نگاه نوبخت، چیزی شبیه به ماجرای تقدم دموکراسی بر فلسفه در نگاه فلاسفه عملگرای معاصر است. نگاهی گذرا به رویکرد مسئولان فرهنگی در مازندران به خوبی نشان می دهد که تقریبا هیچ چیزی از فرهنگ در این استان باقی نمانده و از نظر کارگزاران فرهنگی دولت در مازندران، فرهنگ با مناسک دینی و ایدئولوژیک یکی گرفته می شود. چندانکه دیدیم میزان و ملاک دینداری مردم، نه رفتارهای اخلاقی ایشان، بلکه شمردن تعداد و متر کردن مسافت حاضران در راهیمایی غدیر بود.
نوبخت نه تنها به این تفسیر خطرناک تن نداد، بلکه برخلاف جریان آب شنا کرد. بیشک اگر در همین دوران شهرداری کارآمد و موثر در ساری داشتیم، پیوند فرمانداری و شهرداری می توانست به تکانههای فرهنگی مثبتی در مرکز استان مازندران بیانجامد. اما چه میتوان گفت، وقتی شهردار ساری حتی از درک معنای فقهاللغوی فرهنگ نیز عاجز است، چه رسد به درک هرمنوتیکی آن.
……..
- درک این حقیقت که انسان موجودی «درزمانی» است کار سادهای نیست. نوبخت اما به قدر وسعاش به این حقیقت دیریاب دست یافته بود و وقتی در نشست روز خبرنگار که چند روز پیش در ساختمان فرمانداری برگزار شد به جملهای مشهور از «میلتون فریدمن» درباره «آگوساتو پینوشه» دیکتاتور شیلی اشاره کرد، معلوم شد که وی به ایرانی تاریخی معتقد است. فریدمن می گوید وقتی کودکان شیلیایی دههها بعد از سرنگونی و مرگ پینوشه در کوچه باهم بازی می کنند و یکی از آنها دست به رفتار زشتی میزند، بقیه کودکان به طعنه به او می گویند: “پینوشهبازی درنیار”. در واقع فریدمن می خواهد بگوید زمان چگونه پردهها را کنار می زند و حقیقت آدمی را آشکار می سازد. مردی که سلطان بلامنازع و همهکارهی شیلی بود و نماد پیروزمندی و شجاعت شناخته می شد بعد از سرنگونی و سالها بعد از مرگ به دست عبرتی بدل شده و نامش با رفتارهای دیکتاتورمآبانه یکی گرفته شده است. این مثال روی دیگر سکه این شعر سعدی است که می گوید: ” سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/مرده آن است که نامش به نکویی نبرند”
ذکر این مثال توسط نوبخت به خوبی نشان می دهد که او برای انسان، شانی تاریخی قائل است و اعتقاد دارد باید به گونهای رفتار کرد که در طی زمان به درس عبرت بدل نشد و همواره از آدمی به نیکی یاد کرد. این درست برخلاف نظر بسیاری از کارگزاران دولت سیزدهم است که معتقدند تاریخ با آمدن آنها شروع شده و با رفتن آنها به پایان می رسد.
…….
- یکی دیگر از تفاوت های اشکار نوبخت با پیشنیان خود در فرمانداری ساری این بود که وی مردم را ابزاری برای تشریح گفتمان دولت متبوعش نمیدید، بلکه بهمعنای واقعی آنها را ولینعمتان حاکمیت میدانست. به همین خاطر حتی یک نمونه یافت نمیشود که وی از مردم استفاده ابزاری کرده باشد. هرچند دیگران نیز در شعار، مردم را بر عرش می رسانند، اما در عمل آنها را زیر پای خود بر فرش له می کنند یا در بهترین حالت مردم را به مثابه پلههای نردبام ترقی خود می بینند. نوبخت اما به شکل واضحی از این ایراد مبرا بوده و هست. و همین نگاه موجب تنشهای فراوانی میان او و تندروها در دولت شد. او همواره میان ایدئولوژی و مردم، طرف مردم را گرفت و آنجایی که کاری از دستش ساخته نبود، در تحقیر و تضعیف ملت مشارکت نکرد. همین خرق عادت او بود که موجب شد در کانالهای تلگرامیِ رادیکالها؛ او را فراماسونر و طرفدار غرب بنامند و مدعی شود که در حال نابودی ارزشهای انقلاب است. حال آنکه انقلابی که او میشناسد بیش از آنکه با گفتمان مصباح یزدی هماهنگ باشد، از مرتضی مطهری الگو میگیرد.
……
- اما یکی از مهمترین نکاتی که باید دربارهی نوبخت یادآور شد، این است که در زمانهای که تندروی با انقلابیگری یکی گرفته شد و هرکه شعارهای تندتری میداد در مقام بالاتری قرار میگرفت، او به معنای واقعیکلمه اهل میانهروی و مماشات با مردم بود. وی در برابر ویژهخواران سختگیر و در برابر افواه سربهزیر بود. هرگز تن به تخلف و همراهی با بیقانونی نداد و میانهرویاش باعث شد که انقلابینماها از او تمثال شیطان رجیم بسازند و مدام به قصد قربت سنگبارانش کنند. نوبخت معتقد است که دوران انقلاب سپری شده و جمهوری اسلامی همینک در مرحله استقرار و حاکمیت است و شیوه مدیریت در زمانهی استقرار با نوع رفتار در بحبوحهی انقلاب فرق میکند. اگرچه افرادی شبیه به نوبخت در دولت سیزدهم انگشتشمار بودند اما برکات فراوانی هم برای ملت و هم برای دولت داشتند، چراکه وزنهی تعادل قوه مجریه بودند و اجازه نمیدادند دولت از آنطرف بام بیافتد. شعارهای داغ انقلابی که به همان سرعت گُر گرفتن بیات میشدند در دایره لغات وی جایی نداشتند و در عوض آیین گفتگو نزد وی محترم بود.
…….
- آنچه ذکرش رفت به این معنا نیست که تمامی سیاستها و رفتارهای نوبخت موفق و درخشان و موفق بوده است. بیشک او نیز معجونی از کامیابی و ناکامی است، اما کفهی ترازو به نفع کامیابیهایش میچربد و رفتارش میتواند الگویی برای فرمانداران بعدی باشد، که چگونه می توان در دل رادیکالترین دولت ممکن، رواداری و میانهروی را دنبال کرد. جالب است که رفتارهای نوبخت بسیار شبیه به گفتمان مسعود پزیشکیان است و اگر همهچیز سر جای خودش بود او باید استاندار یا فرماندار دولت پزشکیان می شد، اما فراموش نکنیم که قوهی عاقلهی حاکمیت با چشمانی تیزبین رجالی همچون نوبخت را تحت نظر دارد و همواره از آنها به عنوان مهرهی تعادلبخش در سیستم سود میبرد، وگرنه با هیج منطقی نمیتوان فهمید که چرا کسی مانند نوبخت در دولتی مانند دولت سیزدهم به جایگاه فرمانداریِ مرکز یکی از سیاسیترین استانهای کشور رسیده است. پزشکیان و گفتمان او باید از امثال نوبخت در ترکیب دولت جدید استفاده کند، زیرا او بر همان عهدی است که پزشکیان با مردم بسته است. یعنی صداقت و شفافیت.
واقعا چنین مردانی حیف اند که در راس امور قرار نگیرند.وجود چنین بزرگانی نعمتی ست که شامل هر دیاری نخواهد شد.
همواره سالم و تندرست و موفق باشند….